سلام دوستان
به مناسبت فرا رسیدن روز مباهله توی این پست داستان این واقعه را براتون آوردم لطفا ببینید......
برای خواندن بقیه داستان ادامه مطلب را ببینید.... «پیامبر با تجملات و تشریفات،
میانهای ندارند؛ اگر میخواهید مورد توجه و استقبال پیامبر
قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را
فروبگذارید و با هیأتی ساده، به حضور ایشان برسید.»
این رفتار پیامبر، هیأت میهمان را به یاد پیامبرشان، حضرت
مسیحی میاندازد که خود با نهایت سادگی میزیست و پیروانش را
نیز به رعایت سادگی سفارش میکرد.
آنان از این که میبینند، در رفتار و کردار، این همه از
پیامبرشان فاصله گرفتهاند، احساس شرمساری میکنند. میهمانان
مسیحی وقتی جواهرات و تجملات خود را کنار میگذارند و با هیأتی
ساده وارد مسجد میشوند، پیامبر از جای برمیخیزد و به گرمی از
آنان استقبال میکند. شصت دانشمند مسیحی، دور تا دور پیامبر
مینشینند و پیامبر به یکایک آنها خوشامد میگوید، در میان این
شصت نفر، که همه از پیران و بزرگان مسیحی نجران هستند،
«ابوحارثه» اسقف بزرگ نجران و «شرحبیل» نیز به چشم میخورند.
پیداست که سرپرستی هیأت را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران، بر عهده
دارد. او نگاهی به شرحبیل و دیگر همراهان خود میاندازد و با
پیامبر شروع به سخن گفتن میکند: «چندی پیش نامهای از شما به
دست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرفهای شما را بشنویم».
پیامبر میفرماید:
«آنچه من از شما خواستهام، پذیرش اسلام و پرستش خدای یگانه
است».
و برای معرفی اسلام، آیاتی از قرآن را برایشان میخواند.
اسقف اعظم پاسخ میدهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به
خداست، ما قبلاً به خدا ایمان آوردهایم و به احکام او عمل
میکنیم.»
پیامبر میفرماید:
«پذیرش اسلام، علایمی دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام
میدهید، سازگاری ندارد. شما برای خدا فرزند قائلید و مسیح را
خدا میدانید، در حالی که این اعتقاد، با پرستش خدای یگانه
متفاوت است.»
اسقف برای لحظاتی سکوت میکند و در ذهن دنبال پاسخی مناسب
میگردد. یکی دیگر از بزرگان مسیحی که اسقف را درمانده در جواب
میبیند، به یاریاش میآید و پاسخ میدهد:
«مسیح به این دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون این که
با کسی ازدواج کند، او را به دنیا آورد. این نشان میدهد که او
باید خدای جهان باشد.»
پیامبر لحظهای سکوت میکند.
ناگهان فرشته وحی نازل میشود و پاسخ این کلام را از جانب
خداوند برای پیامبر میآورد. پیامبر بلافاصله پیام خداوند را
برای آنان بازگو میکند: «وضع حضرت عیسی در پیشگاه خداوند،
همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید...»1
و توضیح میدهد که «اگر نداشتن پدر دلالت بر خدایی کند، حضرت
آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایی است.
در حالی که چنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»
لحظات به کندی میگذرد، همه سرها را به زیر میاندازند و به
فکر فرو میروند. هیچ یک از شصت دانشمند مسیحی، پاسخی برای این
کلام پیدا نمیکنند. لحظات به کندی میگذرد؛ دانشمندان یکی یکی
سرهایشان را بلند میکنند و در انتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر
نگاه میکنند، به اسقف اعظم، به شرحبیل؛ اما... سکوت محض.
عاقبت اسقف اعظم به حرف میآید:
«ما قانع نشدیم. تنها راهی که برای اثبات حقیقت باقی میماند،
این است که با هم مباهله کنیم. یعنی ما و شما دست به دعا
برداریم و از خداوند بخواهیم که هر کس خلاف میگوید، به عذاب
خداوند گرفتار شود.»
پیامبر لحظهای میماند. تعجب میکند از اینکه اینان این
استدلال روشن را نمیپذیرند و مقاومت میکنند. مسیحیان چشم به
دهان پیامبر میدوزند تا پاسخ او را بشنوند.
در این حال، باز فرشته وحی فرود میآید و پیام خداوند را به
پیامبر میرساند. پیام این است:
«هر کس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد،
[به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و
ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان.
شما جانهایتان را بیاورید و ما هم جانهایمان، سپس با تضرع
به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.»2
پیامبر پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام میکند که من
برای مباهله آمادهام. دانشمندان مسیحی به هم نگاه میکنند،
پیداست که برخی از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما
انگار چارهای نیست.
زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحرای بیرون مدینه
تعیین میشود.
دانشمندان مسیحی موقتاً با پیامبر خداحافظی میکنند و به
اقامتگاه خود باز میگردند تا برای مراسم مباهله آماده شوند.
صبح است، شصت دانشمند مسیحی در بیرون مدینه ایستادهاند و چشم
به دروازه مدینه دوختهاند تا محمد با لشکری از یاران خود، از
شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.
تعداد زیادی از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف
مسیحیان و در طول مسیر صف کشیدهاند تا بینندة این مراسم
بینظیر و بیسابقه باشند.
نفسها در سینه حبس شده و همه چشمها به دروازه مدینه خیره شده
است.
لحظات انتظار سپری میشود و پیامبر در حالی که حسین را در آغوش
دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدینه خارج میشود. پشت
سر او تنها یک مرد و زن دیده میشوند. این مرد علی است و این
زن فاطمه.
تعجب و حیرت، همراه با نگرانی و وحشت بر دل مسیحیان سایه
میافکند.
شرحبیل به اسقف میگوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوة
خود را به همراه آورده است.
اسقف که صدایش از التهاب میلرزد، میگوید:
«همین نشان حقانیت است. به جای این که لشکری را برای مباهله
بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداست به
حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته
است.»
شرحبیل میگوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و
جانهایمان. پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آورده
است.»
«آری، علی برای محمد از جان عزیزتر است. در کتابهای قدیمی ما،
نام او به عنوان وصی و جانشین او آمده است...»
در این حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف میرسانند و
با نگرانی و اضطراب میگویند:
«ما به این مباهله تن نمیدهیم. چرا که عذاب خدا را برای خود
حتمی میشماریم.»
چند نفر دیگر ادامه میدهند: «مباهله مصلحت نیست. چه بسا عذاب،
همه مسیحیان را در بر بگیرد.»
کمکم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحی میافتد و
همه تلاش میکنند که به نحوی اسقف را از انجام این مباهله
بازدارند.
اسقف به بالای سنگی میرود، به اشاره دست، همه را آرام میکند
و در حالی که چانه و موهای سپید ریشش از التهاب میلرزد،
میگوید:
«من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانی که من
میبینم، اگر دست به دعا بردارند، کوهها را از زمین میکنند،
در صورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است و چه بسا عذاب، همه
مسیحیان جهان را در بر بگیرد.»
اسقف از سنگ پایین میآید و با دست و پای لرزان و مرتعش، خود
را به پیامبر میرساند. بقیه نیز دنبال او روانه میشوند.
اسقف در مقابل پیامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر
میافکند و میگوید: «ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطی که
داشته باشید، قبول میکنیم.»
پیامبر با بزرگواری و مهربانی، انصرافشان را از مباهله
میپذیرد و میپذیرد که به ازای پرداخت مالیات، از جان و مال
آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.
خبر این واقعه، به سرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق
پخش میشود و مسیحیان حقیقتجو را به مدینة پیامبر سوق میدهد.
سلام وبلاگ خوبی دارید...
خوشحال میشم از سایت من هم دیدن کنید...
http://www.t-tanz.ir/
سلام من اومدم ولی نمی دونم چرا نظرم ثبت نمیشه
مهربانی ساده است؛
ساده تر از آنچه فکرش را بکنی
کافی است به خودت ایمان داشته باشی
و به معجزه مهر...
کافی است به چشم هایت بیاموزی که چشم آیینه روح است
و عشق و مهربانی را می توان با نگاه در تمام عالم پراکند.
کافی است به دلت یادآوری کنی
همیشه دل هایی هستندکه درد امانشان را بریده
و احتیاج به همدلی دارند .
کافی است یاد بگیری انسان بودن فقط زنده بودن نیست.
باید زندگی کرد
و زندگی چیزی جز مهربانی
و عشق ورزیدن به آفریده های خداوند نیست.
سلام ممنون از مهربانی شما آفتاب جون
سلام
وب پر محتوایی داری
با اجازه لینکت میکنم که بیشتر بهت سر بزنم
سلام ممنونم دوست مهربان
مریم جون تو یک وبی آموزش شال گردن شیر داشت که منبع وب شما را زده بودچون آموزش شما کامله هر ه گشتم پیدا نکردم (تار و پودhttp://tar-o-pod.mihanblog.com/)
ممنون میشم راهنماییم کنی
ممنون
سلام لطفا بگید اشکال در کجاست تا توضیح بدم
سلام عزیزم
وبلاگت عالییییییییییییییییییییییییییییییییییه
خوشحال میشم به منم سر بزنی و کمکم کنی.
من لینکت کردم
سلام ممنون حتما
خیلی جالب بود با اینکه داستان را می دانستم اما باز هم از اوا تا اخرش رو خواندم
سلام ممنون از لطف و دلگرمیت
سلام
دستتون درد نکنه خیلی خوبه
منم یه سایت دارم مخصوص خانوماست خواستی تبادل لین کنیم خبر بده
راستی اگه دوست داری وبلاگتو تبدیل به سایت کنی هم بگو کمکت میکنم
سلام اومدم پیشت
بسیار خواندنی بود مریم جان
سلام ممنونم از دلگرمیت مریم جان
افرین به شما و هنر مندی شما واقعا وب سرگرم کنند ه ای دارید .ممنون براتون تبلیغ می کنم خیلی خوشم امد
سلام ستاره جون ممنونم از لطفت خانمی
ایام سوگواری سالار شهیدان رو تسلیت میگم
امیدوارم تو این روزهای عزیز خدا از سر تقصیراتمون بگذره و توفیق عزاداری واقعی رو نصیبمون کنه
انشالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم[گل]
سلام عزیز التماس دعا
سلام من به حسین و به اشک سینه زنانش...
سلام مهربان التماس دعا
سلام خسته نباشید وبلاگتون خیلی زیباست میشه منو به اسم فروشگاه بافتنی یکی یدونه لینک کنی و یدونه خرید کوچلو بکنی ممنون میشم